خونه ی خانوم لواسانی

برای تحویل دادن پایان نامه ام داشتم حسابی کار میکردم و شبها تا دیروقت بیدار می موندم. حتی وقت نمی کردم با دوست پسرم قرار بزارم و ببینمش و استاد راهنمام حسابی ازم کار میکشید. دو سه ماه قبل از تاریخ دفاعیه ام بود که برای یه سری کارهای نهایی رفته بودم خونه ی همین استاد راهنمام که خیلی زن مهربون و خوبیه. تا دیروقت پشت میز نشسته بودیم و داشتیم کارهای نهایی رو انجام میدادیم. شام رو هم از بیرون پیتزا گرفته بودیم که زیاد وقتمون تلف نشه و همینطور مرتب کار میکردیم. شوهر خانوم لواسانی(استاد راهنمام) حدود ساعت دوازده بود که رفت بخوابه و به زنش گفت "انقدر خودتونو خسته نکنین!" و یه چشمکی بهش زد که قلب من ریخت. معلوم بود که روابطشون خیلی خوبه. شوهر خانوم لواسانی مرد قد بلند و چهارشونه ای بود. جوری که آدم کنارش احساس امنیت میکرد. آدم موقر و متینی هم بود و خیلی به جا حرف میزد. خلاصه یکی دو ساعت بعد از اینکه از رفتنش گذشت ما هم تصمیم گرفتیم که ادامه ی کار رو بذاریم برای فردای اون روز. من بلند شدم و مانتوم رو پوشیدم. خانوم لواسانی گفت "ببین یلدا جون، اگه دوست داری امشبو اینجا بمون. الان هم دیروقته تو هم که تنهایی. بمون و شب تو اتاق مهمون بخواب. فردا صبح هم که من بیکارم و با هم کار رو ادامه میدیم." دودل بودم. از یه طرف خودمم میترسیدم اون موقع شب تنها برم بیرون و از یه طرفی هم خجالت میکشیدم. ولی بالاخره با اصرار خانوم لواسانی قبول کردم و یه زنگ به خونه مون زدم و قرار شد که بمونم هرچند پدرم زیاد راضی نبود. یه لباس راحت از خانوم لواسانی گرفتم و رفتم تو اتاق مهمون و رفتم تو رختخواب. انقدر خسته بودم که خوابم نمیبرد و خلاصه بعد از یه ربع خوابم برد. نمیدونم چقدر خوابیده بودم که یهو بیدار شدم و به شدت احساس تشنگی کردم. اولش خواستم بی خیال شم چون خیلی خوابم میومد ولی دیدم دارم از تشنگی میمیرم. این بود که بلند شدم و از اتاق اومدم بیرون و رفتم سمت آشپزخونه تا آب بخورم. از جلوی اتاق خواب خانوم لواسانی داشتم رد میشدم که دیدم یه صداهایی میاد. اومدم آروم رد شم که دیدم صدای خانوم لواسانی میاد که "آآآآآه.....جون". فهمیدم که زن و شوهر مشغولن. قلبم حسابی داشت میزد و حسابی گر گرفته بودم. آخه من زیاد اهل فیلم سوپر و اینا هم نیستم و تا اون موقع هم سکس هیچ دونفری رو از نزدیک ندیده بودم. حتی با دوست پسرمم سکس کامل نداشتیم و من فقط به کیرش دست میزدم و حتی بهش اجازه نمیدادم کُسمو ببینه. کنار در ایستادم و گوشمو بردم نزدیک در اتاق. صداهای نفس زدن خانوم لواسانی میومد. اولش چندشم شد ولی بعدش بلافاصله نمیدونم چه حسی بود که یهو خودمم حشری شدم. صدای خانوم لواسانی میومد که میگفت "آها... بلیسش... همینطوری... آها.... آخ... آروم تر.... زبونتو بکن توش... آها....". باورم نمیشد. حشرم زده بود بالا و از فهمیدن اینکه خانوم لواسانی داره حال میکنه خودمم داشتم حال میکردم. میدونستم که زبون شوهرش الان دم کُسشه. نمیدونم چی شد که دستم رفت سمت شورتم و آروم شروع کردم به نوازش کردن کسم و همزمان هم صدای نفس زدنا و حال کردن خانوم لواسانی رو میشنیدم که کم کم داشت اوج میگرفت و یهو با یه جیغ کوتاه قطع شد. معلوم بود که ارضا شده... وای که چقدر دلم برای ارضا شدن تنگ شده بود. تازه من همیشه با خودم حال میکردم و تا حالا هیچ پسری منو ارضا نکرده. یعنی کلاً به هیچ پسری اجازه ندادم که دست به کُسم بزنه. بعدش یه سری صداهایی شنیدم که معلوم بود دارن جا به جا میشن. نمیتونستم تحمل کنم. باید میدیدم چه کار میکنن. از سوراخ کلید نگاه کردم ولی چیزی معلوم نبود و همه جا تاریک بود. صدای شوهرش رو شنیدم که میگفت "برگرد. میخوام کیرمو تا ته بکنم تو کُست". شنیدن این حرف حسابی حشری ترم کرد. نمیتونستم تحمل کنم و باید می دیدم. با خودم گفتم وقتی صدای آه و ناله ی خانوم لواسانی بلند شد در رو آروم باز میکنم. دستم داشت از روی شورت با چوچوله ام بازی میکرد. یهو صدای آه بلند خانوم لواسانی رو شنیدم. فهمیدم کیر رفته تو کُسش. یکی دو بار دیگه هم آهش بلند شد و بعد صدای خوردن پاهاشونو شنیدم که معلوم بود تلمبه زدنای شوهرش شروع شده. خانوم لواسانی هم صدای آه و اوهش منظم تر شده بود. آروم دستگیره ی در رو گرفتم و لای در رو باز کردم. فقط خدا خدا میکردم که در با ناله باز نشه که بفهمن و خوشبختانه همینطور هم شد. انقدر هیجان زده بودم که تشنگیم رو هم یادم رفته بود. حالا یه کمی معلوم بود. خانوم لواسانی پشت به شوهرش دولا شده بود و اونم داشت تلمبه میزد. دستمو بردم تو دهنم و حسابی خیسش کردم و بردمش تو شورتم. وااای که چه حالی داد. آروم چوچولم رو که حالا سفت سفت شده بود گرفتم و شروع کردم به بازی کردن باهاش و دیدن صحنه ی سکس استادمو شوهرش. خانوم لواسانی همینطور آه و اوه میکرد و وسطش هم میگفت: "محکم تر... محکم تر... تا ته بکنش تو... آها... حالا شد. داره میخوره به ته کُسم... وااای چه کیری" و شوهرش هم همینطور داشت میکرد. عجب کمر سفتی داشت. منم که داشتم با خودم حال میکردم. چقدر دوست داشتم رفتن کیر تو کس رو تجربه کنم. به خصوص اون موقع که داشتم همین صحنه رو هم میدیدم. خانوم لواسانی حسابی داشت کس میداد و شوهرش هم داشت سفت میکردش. بعد از یه مدت کوتاه شوهرش کیرشو درآورد و گفت حالا برگرد. تو زمانی که خانوم لواسانی داشت برمیگشت کیر شوهرش رو دیدم. باورکردنی نبود که یه کیر انقدر بزرگ باشه. شایدم من اون شب انقدر حشری بودم که نمیفهمیدم. ولی کیرش به نظرم خیلی بزرگ اومد. خانوم لواسانی برگشت و خوابید رو تخت و شوهرش رفت بالا سرش و دوتا پاش رو گذاشت دو طرف زنش و نشست. اولش فکر کردم نشست روی زنش ولی دقت که کردم دیدم رو زانوهاشه و کیرشو گذاشته لای دوتا پستونای خانوم لواسانی. خانوم لواسانی هم دو تاپستونای گندشو به هم فشار داده بود تا راه کیر شوهرش تنگ تر بشه. اونم کیرشو هی از بین دو تا پستونا رد میکرد و من داشتم دیوونه میشدم. حرکت دستم خود به خود تند تر شده بود و هر لحظه امکان داشت خودمم ارضا بشم. یه مدت کوتاه که گذشت برای اولین بار صدای شوهر خانوم لواسانی بلند شد که یه آهی کشید از سر لذت. معلوم بود که داره آبش میاد و حرکتش هم تند تر شده بود. یه ذره بعدش دیدم آبش محکم زد بیرون و ریخت رو گلوی خانوم لواسانی که میگفت "جووون...چه آب داغی" وای خدای من. داشتم میمردم از حشریت. میخواستم برم تو و کیر بزرگ شوهر خانوم لواسانی رو میکردم تو دهنم و همه ی آبشو میخوردم. تند تر از قبل خودمو داشتم میمالوندم و داشتم با صداهای مردی که داشت ارضا میشد منم ارضا میشدم. چشمامو بسته بودم و گوش میکردم و با هر آهی که اون مرد میکشید منم بیشتر تحریک میشدم تا جایی که کاملاً ارضا شدم و چقدر سخت بود که صدامو درنیارم. وقتی چشامو باز کردم دیدم سینه ی خانوم لواسانی و گلوش پر از آب شده جوری که انگار یه لیوان آب کیر روش ریخته باشن. آروم خودمو کشوندم کنار و رفتم تو اتاقم و خودمو زدم به خواب. صدای رفتنشون به توالت میومد و من داشتم همچنان از تشنگی میمردم ولی حال خیلی خوبی داشتم. مدتها بود که ارضا نشده بودم.